دهی است از دهستان شهرخواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 10000گزی شمال ساری و 4000گزی باختر راه شوسۀ ساری به فرح آباد. هوای آن معتدل و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان شهرخواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 10000گزی شمال ساری و 4000گزی باختر راه شوسۀ ساری به فرح آباد. هوای آن معتدل و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رود خانه تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
ته نشست، آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها. ناظر علی (از آنندراج). ، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
آنچه به تک نشیند ازدرد و جز آن. (آنندراج). آنچه زیر آب رود و ته ظرف جای گیرد. ته نشسته. (فرهنگ فارسی معین) : ز جوش باده درد ته نشین بالانشین گردد ز موج خنده ترسم خط برون آید از آن لبها. ناظر علی (از آنندراج). ، مواد دارویی که بر اثر عدم انحلال در حلاّل یا در نتیجۀ ترکیبهای شیمیایی راسب شوند، درد. راسب. (فرهنگ فارسی معین). رسوب و درد. (ناظم الاطباء). دردی. لرت. لرد. رسوب
چلّه نشیننده. کسی که در چله خانه می نشیند و روزه داشته ریاضت می کشد. (ناظم الاطباء). آن کس که چهل روز به ریاضت و عبادت نشیند. مرتاضی که چهل روز ترک حیوانی کند. معتکف چله. آنکه در گوشۀ خلوت به شرایط و آداب چله نشستن عمل کند. آن کس که در کار چله داشتن و چله نشستن است. مرتاض یا زاهد یا درویش چله گیر، به معنی مطلق گوشه گیر و منزوی و معتکف. هرکس که در محلی گوشه گیرد و اعتکاف گزیند: چون دل من به دوستی چله نشین دیر شد طاعت و زاهدی خود زیر ستانه یافتم. عطار. ، به اصطلاح لوطیان، آلت تناسل. (آنندراج). به اصطلاح لوطیان، نره. (ناظم الاطباء)
چلّه نشیننده. کسی که در چله خانه می نشیند و روزه داشته ریاضت می کشد. (ناظم الاطباء). آن کس که چهل روز به ریاضت و عبادت نشیند. مرتاضی که چهل روز ترک حیوانی کند. معتکف چله. آنکه در گوشۀ خلوت به شرایط و آداب چله نشستن عمل کند. آن کس که در کار چله داشتن و چله نشستن است. مرتاض یا زاهد یا درویش چله گیر، به معنی مطلق گوشه گیر و منزوی و معتکف. هرکس که در محلی گوشه گیرد و اعتکاف گزیند: چون دل من به دوستی چله نشین دیر شد طاعت و زاهدی خود زیر ستانه یافتم. عطار. ، به اصطلاح لوطیان، آلت تناسل. (آنندراج). به اصطلاح لوطیان، نره. (ناظم الاطباء)
دل نشیننده. نشیننده بر دل. آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده. (آنندراج). مطبوع. مقبول. خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند: زن خوش منش دلنشین تر که خوب که پرهیزگاری بپوشد عیوب. سعدی. تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود هرگز میانۀ من و او دل نشین نبود. تأثیر (از آنندراج). تیری نزد به غیر که از من خطا شود آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند. تأثیر (از آنندراج). - دل نشین شدن، مطبوع شدن: دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد. حافظ. ، مؤثر
دل نشیننده. نشیننده بر دل. آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده. (آنندراج). مطبوع. مقبول. خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند: زن خوش منش دلنشین تر که خوب که پرهیزگاری بپوشد عیوب. سعدی. تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود هرگز میانۀ من و او دل نشین نبود. تأثیر (از آنندراج). تیری نزد به غیر که از من خطا شود آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند. تأثیر (از آنندراج). - دل نشین شدن، مطبوع شدن: دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی آری آری سخن عشق نشانی دارد. حافظ. ، مؤثر
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
آنکه در کنار راه نشیند، گدای سر راه، بی خانمان، غریب یا حکیم راه نشین. یا حکیم راه نشین متطببی که در کنار خیابانها مینشست و مردم را با دادن بعض حبوب مداوا میکرد
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
گل ریز گل پاش گل فشاننده: چون تو درخت دلستان تازه بهار و گل فشان حیف بود که سایه ای بر سرما نگستری. (سعدی)، افشاندن گلها در جشنها مخصوصا ایام نوروز: خونی ز زخم خار پرو بال بلبلان در پای گلبن است گلفشان داغها. (سنجر کاشی)، نوعی آتشبازی گلریز گلریز آتشباز، سرخ چهره: کاشکی برجان شیرین دسترس بودی مرا تا زشادی کردمی بر گلفشانان جان فشان. (معزی)، بیماری سرخک
طرز قرار گرفتن و شیوه آرایش مجموعه گلها بر روی دم گل اصلی یک گیاه آرایش گل. یا گل آذین چتری. گل آذینی است نامحدود که دم گلهای فرعی آن از یک نقطه دم گل مشترک جدا میشود و برگک های آن حلقه ای بنام گریبان میسازند مانند گل آذین حویج (گزر) و جعفری. یا گل آذین خوشه یی. گل آذینی است نامحدود که دم گل اصلی آن به دم گلهای فرعی کوتاه تری تقسیم میشود و گلها بر روی دم گلهای کوتاهتر فرعی قرار دارند مانند گل آذین شب بو و انگور. یا گل آذین دیهیم. گل آذینی است نامحدود و شبیه گل آذین خوشه یی که گلهای آن تقریبا همه در یک سطح قرار دارند مانند گل آذین گلابی و گیلاس. یا گل آذین سنبله. گل آذینی است نا محدود که گلهای آن فاقد پایک فرعی هستند و بر روی دم گل اصلی از پایین ببالا واقعند مانند گل آذین بارهنگ و گندم. یا گل کلاپرک. گل آذینی است نامحدود که گلهای آن بر روی طبقی بنام نهنج قرار دارند و این نهنج ممکنست صاف ویا برآمده باشد مانند گل آذین آفتاب گردان و بابونه. هر گل این گونه گل آذین معمولا بنام گلچه خوانده میشود مرکب کاپیتول. یا گل آذین گرزن. گل آذینی را گویند که ساقه گل دهنده و پایکها و بالاخره هر یک از پایکهای فرعی بیک گل منتهی شوند. این گلها از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را متوقف میسازند و از طرف دیگر در تولید انشعابات فرعی آن موثرند گل آذین محدود. یا گل آذین محدود. گل آذین گرزن. یا گل آذین نامحدود. گل آذینی را گویند که ساقه گل دهنده آن بطور نامحدود میتواند برشد و نمو خود ادامه دهد و غنچه های جدیدی را بوجود آورد. این گل آذین دارای اقسام مختلف است که اهم آنها عبارتند از: خوشه یی سنبله دیهیم چتری کلاپرک
طرز قرار گرفتن و شیوه آرایش مجموعه گلها بر روی دم گل اصلی یک گیاه آرایش گل. یا گل آذین چتری. گل آذینی است نامحدود که دم گلهای فرعی آن از یک نقطه دم گل مشترک جدا میشود و برگک های آن حلقه ای بنام گریبان میسازند مانند گل آذین حویج (گزر) و جعفری. یا گل آذین خوشه یی. گل آذینی است نامحدود که دم گل اصلی آن به دم گلهای فرعی کوتاه تری تقسیم میشود و گلها بر روی دم گلهای کوتاهتر فرعی قرار دارند مانند گل آذین شب بو و انگور. یا گل آذین دیهیم. گل آذینی است نامحدود و شبیه گل آذین خوشه یی که گلهای آن تقریبا همه در یک سطح قرار دارند مانند گل آذین گلابی و گیلاس. یا گل آذین سنبله. گل آذینی است نا محدود که گلهای آن فاقد پایک فرعی هستند و بر روی دم گل اصلی از پایین ببالا واقعند مانند گل آذین بارهنگ و گندم. یا گل کلاپرک. گل آذینی است نامحدود که گلهای آن بر روی طبقی بنام نهنج قرار دارند و این نهنج ممکنست صاف ویا برآمده باشد مانند گل آذین آفتاب گردان و بابونه. هر گل این گونه گل آذین معمولا بنام گلچه خوانده میشود مرکب کاپیتول. یا گل آذین گرزن. گل آذینی را گویند که ساقه گل دهنده و پایکها و بالاخره هر یک از پایکهای فرعی بیک گل منتهی شوند. این گلها از طرفی رشد و نمو انتهایی ساقه را متوقف میسازند و از طرف دیگر در تولید انشعابات فرعی آن موثرند گل آذین محدود. یا گل آذین محدود. گل آذین گرزن. یا گل آذین نامحدود. گل آذینی را گویند که ساقه گل دهنده آن بطور نامحدود میتواند برشد و نمو خود ادامه دهد و غنچه های جدیدی را بوجود آورد. این گل آذین دارای اقسام مختلف است که اهم آنها عبارتند از: خوشه یی سنبله دیهیم چتری کلاپرک
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)
کسی که با دیگری نشست و برخاست و معاشرت کند، هم نشست، جلیس، معاشر، همدم، مصاحب: الا ای هم نشین دل که یارانت برفت از یاد مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم. (حافظ)